من واقعا دلتنگم/ آدمها در شهر غایب هستند!
خبرگزاری فارس- مهناز سعیدحسینی: کتاب «گاهی حواست نیست» مجموعه شعرهای علی داودی چند ماهی هست که از انتشارش می گذرد، اما آن قدر حس و حال خوبخبرگزاری فارس- مهناز سعیدحسینی: کتاب «گاهی حواست نیست» مجموعه شعرهای علی داودی چند ماهی هست که از انتشارش می گذرد، اما آن قدر حس و حال خوب به مخاطبش می دهد که تا مدت ها کتاب تازه ای باشد و دلتان بخواهد بارها آن را بخوانید.
داودی قالب نیمایی را برای شعرهایش برگزیده، قالبی که شاید این روزها کمتر از دیگر قالب ها در این ظرف، شعر خوب ببینید و مجموعه حس صمیمیتی بسیار قوی را به مخاطب القا می کند و آن قدر شاعر حرف مشترک با مخاطب این روزهایش دارد که قطعا نام یک مجموعه خوب را بر آن خواهید گذاشت. با علی داودی درباره کتاب «گاهی حواست نیست» گپ و گفتی داشتیم که در ادامه می خوانید:
* آقای داودی! یکی دو ماه قبل از انتشار کتاب «گاهی حواست نیست» که با شما صحبت می کردم، گفتید حالا حالا قصد انتشار کتاب ندارید و در این فضا کتاب چاپ نکردن بهتر است. چه شد که به این زودی از نظرتان برگشتید؟
چاره ای نیست و ظاهرا باید کتاب چاپ کرد. هنوز هم بر آن نظر هستم اما به این نتیجه هم رسیدم که هر کسی که کاری انجام می دهد مخاطب خودش را دارد. همین اندازه که دوستان کار را دیدند، با توجه به اینکه هیچ تبلیغی هم برای کتاب انجام ندادم، خیلی خوب بود. عده ای سراغش آمدند و حتی این انگیزه ای شد که کتاب دیگری هم چاپ کنم.
**به یک ساختار تبلیغ و معرفی برای کتاب ها نیاز داریم
* یعنی کتاب دیگری آماده چاپ دارید؟ اسم آن کتاب چیست؟
بله. اسمش «شبیه» است. ناشرش هنوز مشخص نیست. به هر حال هم بحث خود شعرها و هم قالب نیمایی، کمک کرد که مجموعه دیده شود و نقدهای خوبی بر کتاب نوشته شده است. البته این نقدها از راه های غیر رسمی مثل فضای مجازی منتشر شد و دوستان شاعر مطالبی برای کتاب نوشتند. وگرنه معرفی هدفمند در رسانه ها برای کتابم نشد و ما واقعا به یک ساختار تبلیغ و معرفی برای کتاب ها نیاز داریم.
*پیش از این کتاب، آخرین کتابتان چه زمانی منتشر شده بود؟
فکر می کنم سال 88 یا 89
**3 کتاب آماده چاپ دارم
*در فاصله این 6-7 سال، تعداد سروده هایتان کمتر شده که تنها کتاب «گاهی حواست نیست» بیرون آمده است؟
نه . شعرها در حدی هست که 3 کتاب آماده هم دارم اما به فکر انتشارشان نبودم اما از این پس شعرها را به مرور خواهید دید. تا محرم و بعد هم تا نمایشگاه سال بعد احتمالا یکی دو کتاب دیگر منتشر می کنم. منظور اینکه کتاب دارم اما مساله رسانه ای شدن و معرفی کتاب برایم خیلی مهم است.
*پس معتقدید با وضع موجود و با توجه به اینکه تبلیغی برای کتاب نشده، کتاب خوب دیده شده است؟
بله. از طرف دیگر امثال من درگیر کار دیگری شدیم و چون در جامعه ادبی شناخته شده هستیم، شاید کتاب زیاد چاپ نکنیم اما کسانی که شناخته شده نیستند گاهی خودشان را به آب و آتش می زنند تا یک کتاب از آنها چاپ شود. ماها از کتاب چاپ کردن و شناخته شدن ارضا شدیم و برای همین زیاد به فکر انتشار کتاب نیستیم.
**یک ماهی که در خیال زندگی است
*البته شعر باید مخاطبی هم داشته باشد و برای آن مخاطب سروده می شود. برای شعرهای به این زیبایی افسوس نمی خورید که کسی آنها را نخواند و در دفترهایتان خاک بخورد؟
یک بخش از دلایل چاپ کردن کتاب هم همین بود که با تشویق های دیگران دلگرم شدم.
*جدای از شعرها، طراحی کتابتان هم جالب بود. مخصوصا طراحی روی جلد کتاب و حباب های بالای هر شعر. درباره شان توضیح می دهید؟
اینها نشانه زنده بودن است. این یک ماهی است که در خیال خودش افتاده و خیال می کند زندگی می کند در حالی که در تورها شنا می کند. جلد کتاب هم تور است و هم موج.

**من دلتنگم واقعا
*علاوه بر اینها در شعرهایتان دلتنگی موج می زد. انگار دلتنگ طبیعت و آدم ها هستید. درباره این دلتنگی ها توضیح می دهید؟
من دلتنگم واقعا. مثل همه آدمها. اساس ترس آدم، درد غربت است. علی داودی مسلما این قدر بچه نیست که نگران کنده شدن یک برگ باشد یا بریده شدن درخت و کارهای شهرداری او را به آه و ناله وا دارد. دلتنگی من فراتر از اینها است. طبعیت یک ورود عجیب و ارتباط غریب با فطرت آدم ها دارد و دستکاری که در شکل طبیعی زندگی شده و عارضه ای که پدیده ای به اسم شهر در زندگی ما وارد کرده، باعث دلتنگی شده است.
**آدم ها در شهر غایب هستند!
چشم که باز می کنیم، با در دیوار مواجه هستیم، با مترو و مغازه که ظاهرشان خیلی شیک است ولی چیزی تویش غایب است و آن خود آدم است. وقتی خود آدم غایب است نمی دانیم دیگر دنبال چه چیزی بگردیم. دلتنگی من در شعرها چنین فضایی دارد. حتی به لحاظ فرهنگ تاریخی هم شعری که به اقبال تقدیم شده، دلتنگی دارد. در کتاب شعری هم هست که به اخوان تقدیم شده، در آن هم دلتنگم. شعرهای دیگر با موضوعات مختلف هم رویکرد یکسانی دارند و در جست و جوی چیزی هستند. دنبال هویتی هستند که نیست. شاید این هویت الان نیست و شاید از اول هم نبوده و در دنیا بدون آن پا گذاشته ایم.
**به ساده ترین شکل حرفم را گفته ام
* درباره رویا و خیالی که در این شعرها جریان دارد هم توضیح می دهید؟ شما در رویاهایتان چه می بینید؟
من تا به حال در عمرم خواب برای کسی تعریف نکردم. اما اتفاقا اینها شعرهایی هستند که رویایی و خیال انگیز به آن معنا نیست. شعرهایی است که بیشتر با زندگی روزمره درگیر است و ما خیلی عناصر زندگی را در آن می بینیم و «گاهی حواست نیست» درباره همین زندگی امروز است که خیلی چیزها را همین الان نمی بینیم و در همین جا گم شدهم اند. نه از عالم اساطیری در این شعرها حرف زده ام نه از عالم اعتقادات. شعرها هیچ شعاری ندارند و به ساده ترین شکل حرفم را گفته ام. مثل:
نشست پشت دخل
دوباره با خنده
زن فروشند
به همین سادگی. من برای همین دو خط، می توانستم یک کتاب بنویسم. به لحاظ فرم و زبان هم این شعر کلی تحلیل دارد. اما منظور من، زندگی به همین شکل روزمره است. حرفش همین است که در خلوت خودمان و همه جا چیزی هست که نیست و آن چیزی که نیست مساله است که حواسمان بهش نیست. حالا آدمی است که حوّایش نیست یا حواسش نیست.
*اما یک دو جا هم از خوابتان گفته اید:
خواب میدیدم که هستم
کودکم، پیرم، جوانم
خواب می دیدم که گاهی
یک به یک، نوبت به نوبت
مرگ با خود می برد...
منظور از این خواب این است که اتفاقا آنهایی که فکر می کردی هستند، واقعی نیستند. همه آن چیزهایی که در تمام عمر فکر می کردی هستند، در خواب بوده و موقعی که بیدار شدی و نوبت خودت است یعنی زمانی که مرگ می رسد و مرگ تلنگر محکمی برای آدم دارد، آن وقت است که می فهمی خواب بوده ایم.
یا در شعر دیگری گفته ام ما خوابمان برده است. یعنی همه ما در این فضای زندگی که در آپارتمان و آسانسور و فروشگاه های خوشبخت می گذرد، خوابمان برده است و حواسمان نیست و ریتم زندگی برایمان لالایی می خواند تا بیشتر بخوابیم...
انتهای پیام/و
